فرشتـــه کوچکمفرشتـــه کوچکم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

فرشــته کوچکم رونیــــا.

اولین اسباب بازیی که خرابش کردی...

این سگ خوشگلی که خاله برات خریده بود رو یادته دیگه:     دیشب در یک اقدام انتحاری چرخ زیرش رو دراوردی و متاسفانه دیگه قادر به راه رفتن نیست سگ بیچاره اینم عکسات در حین خرابکاری:         قابل توجه خاله افسانه که دستور داده بودن تا بزارم جلوت تا خرابش کنی و تو ویترین نگه ندارم که دخترم به حرفت گوش داد و سگ بیچاره رو فلج کرد ...
13 آبان 1392

چکاپ ماهانه دکتر حمید...

سلام خوشگل مامان.عزیزم دیروز رفته بودیم برای چکاپ ماه نهم پیش دکتر حمیدددددد .بعد کلی نوبت نشستن تا نوبت قد وزن کردن شما رسید شما خوابت برررررررد و مجبور شدیم خوابیده قد و وزنت کنیم. دیرووووووووز موقع وزن کردن انگار تمام دنیارو بهم دادن باورم نمیشد تو یک ماه یک کیلو اضافه کرده بودیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی هورااااااااااا باورم نمیشد و همینجوری داشتم عدد رو میخوندم واقعا ٨٣٠٠ ؟؟؟؟ خیلی خوشحال شدم البته میدونم که راحت ٢٠٠ گرمش لباسات بود ولی بازم ٨٠٠ گرمم عالیههههههههههههه . قدت هم ٢ سانت اضافه شده :(٨ ماه و ١٢ روزگی: قد:٧٠ /وزن:٨٢٠٠).بالاخره به زور و ادا و اطوار غذا دادنهام و حرص و جوش خوردنام نتیجه داد. قرار بود این ماه ب...
13 آبان 1392

یه روز تعطیل و گردش با فرشته آسمونیمون + پیشرفت

سلام دختر کوچولوی مامان که از امروز یعنی در هشت ماه و ١٠ روزگیت  تونستی اولین قدمها رو با کمک مبل برداری من فدای اون پاهای تپلی و فسقلیت بشم که یکی یکی جلو گذاشتی و دستاتم به مبل گرفتی تا به خیار برسی عشقم.  یه دنیا دوست دارم. فرشته آسمونیه من     و اما امروز: عسل مامان امروز حدودای ظهر بود که از خونه زدیم بیرون که قرار بود بریم برای کارای زمینمون پیش عمو خسرو و عموی من. اول یه سر رفتیم سر زمین خودمون و این دوتا عکس بالا رو اونجا ازت انداختیم که خیلی دوسشون دارم. بعدش رفتیم یه نهار خوردیم و از اونجا رفتیم سر باغ عمو برای کارای زمین اونجا مریم و مهتا و بقیه جمع بودن....
11 آبان 1392

رونیا و مهتا

عزیز مامان امروز رفتیم دیدن دختر عمه من و مهتا خوشگله دختر نازش که از کرمانشاه اومده بودن.با دیدن مهتا کلی ذوق کردی و شروع کردی ٤دست و پا رفتن سمتش .اینم عکس شما و مهتا خوشگله.     عسل خانوم آماده برای رفتن پیش دوست جونش     این لباس خوشملم خاله مریم مامان مهتا جون برات خریده.دستش درد نکنه.     امیدوارم وقتی بزرگتر شدی با مهتا جون کلی دوست شین و همبازی باشین مثل ماماناتون. ...
10 آبان 1392

2تا کار جدیییییییییییید ....

اولین کار: وایسادن با کمک : گلکم تقریبا 10 روزی میشد که همش چیزا رو میگیرفتی و خودتو نصفه بلند میکردی ولی دو سه روزه که دیگه هر چیززیو میگیری میتونی کامل روی دو تا پاهای فسقلیت وایسی. هورااااااااااااااااااااااااا بالاخره وایسادن رو که همش آرزوشو داشتی و محتاج ما بودی تا بلندت کنیم رو هم یاد گرفتی و دیگه منت مارو نمیکشی عشقمممممممممممممممممممم         دومین کاری که یاد گرفتی و ازش لذت میبری توپ بازیه :عزیزم چند روزه که یاد گرفتی با توپات بازی کنی هم با دست پرتش کنی طرفمون و هم با پا شوت بزنی.  با دست پرت کردن رو خودم یادت دادم و تا چند بار برات قلش دادم شما هم یاد گرفتی و قلش میدی سمت من فدات...
9 آبان 1392

اولين كبودي سر رونيا جونم...

عسلم امروز که تو آشپزخونه بودم داشتم فرنیتو درست میکردم اومدی میز عسلی رو بگیری و بلند شی که سرت خورد بهش و کلی گریه کردی و چون نذاشتی برات یخ بزارم یکمم ورم کرد. فدات شم که دیگه خیلی شیطون شدی و باید 4 چشمی مواظبت باشم و یه ثانیه هم نمیشه تنهات گذاشت عشقمممممممممم.   ...
9 آبان 1392

جمعه 3 آبان 92

سلام عشق کوچولوی خودمممممممممممم. عزیز مامان امروز نهار خونه خاله صبا دعوت بودیم .البته باباحجت خودش خودشو دعوت کرد و زنگید گفت نهار میایم اونجاااااااااا.  اونجا کلی ٤دست و پا برای خودت حال کردی و موقع نهارم یه نون با عصاره کباب دادم دستت تا گذاشتی یه کم غذا بخوریم . بعدشم هر کار کردم نخوابیدی فقط یکم شیر خوردی .یه ساعت که گذشت بابا حجت بغلت کرد و دمر گذاشتت رو دستش مثل نوزادیات که دلدرد داشتی کم کم به قول بابا شل شدی و از بس خوابت میومد انگار چشت میسوخت چون هم اشک میومد ازش. یه ٥ مین بعد همونجوری خوابت بررررررررررررررد. بعدش همه حاظر شدیم و رفتیم یه دوری تو خیابونا خوردیم و از اونجا هم رفتیم خونه مامانبزرگ دیدن عمه و پسرعمه من که از ...
4 آبان 1392